Sunday, February 15, 2004

وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست
نگفتم: "عزيزم اين کار را نکن"
نگفتم: "برگرد
و يک بار ديگر به من فرصت بده."
وقتی پرسيد دوستش دارم يا نه؟
رويم را برگرداندم.
حالا او رفته، و من
تمام چيز هايی را که نگفتم، می شنوم.
نگفتم: "عزيزم، متاسفم.
چون من هم مقصر بودم."
نگفتم "اختلاف ها را کنار بگذاريم.
چون تمام آنچه می خواهيم عشق و وفاداری و مهلت است."
گفتم: "اگر راهت را انتخاب کرده ای،
من آنرا سد نخواهم کرد."
حالا او رفته، و من
تمام چيز هايی را که نگفتم، می شنوم.
او را در آغوش نگرفتم و اشک هايش را پاک نکردم
نگفتم: "اگر تو نباشی
زندگی ام بی معنی خواهد بود."
فکر می کردم از تمام آن بازی ها خلاص خواهم شد.
اما حالا، تنها کاری که می کنم
گوش دادن به چيزهايی است که نگفتم.
نگفتم: "بارانی ات را درآر ...
قهوه درست می کنم و با هم حرف می زنيم."
نگفتم: "جاده ی بيرون خانه
طولانی و خلوت و بی انتهاست."
گفتم: "خدانگهدار، موفق باشی.
خدا به همراهت."
او رفت
و مرا تنها گذاشت.
تا با تمام چیزهایی که نگفتم زندگی کنم.
« شل سیلور استاين»

No comments:

Template Design | elnaz.sadr@yahoo.com