Saturday, March 31, 2007

برای رسیدن به آزادی دست و پا می زنم، و می دونم، که همین آزادی یک روز خفه م می کنه؛

درست مثل ماهی توی سفره هفت سین که از تنگ آب پرید بیرون و توی ظرف سنجد مرد.

Thursday, March 29, 2007

نقل قولی از باران

آرام می آیی آرام می روی. نرو. بمان.

اگرچه گرفته ای ام از من. بگذار تا برای یک بار هم که شده پلکهای آسمان را از چشمان بی نهایت تو بنگرم.

آرام می آیی. آرام می روی. برو. من هم می آیم. خودفروش می شوم در محضر تمامی مردانگی ات. احساس شادمانه بودنت را به نام می زنم. نامم را از من بگیر. نشانم را اما ... آن سوی همه دلهای شکسته، دخترکی ست که برای پایان تمام نفرینهایش نماز می خواند.

دل پر کینه اش را خاک می کند، جای همان عروسکهای چال شده ای که دارند زنده می شوند.

قسم به جان تمام ماهیهای تشنه ، تشنه است. ماهیها را ببریم سراغ کوزه به سرها. آرام بیا. آرام می رویم.




Tuesday, March 27, 2007

امتحان تستی سخته.

انتخاب هر گزينه ای، به معنی از نظر گذروندن و کنار گذاشتن بقيه گزينه هاست.

خیلی وقتها اگه گزینه درست رو هم انتخاب کنیم، اتفاق خوبی نمی افته. یعنی اگه بقیه نتونن جواب درست رو پیدا کنن، امتحان تکرار می شه.

ببین من امتحان اول رو خوب دادم.

ولی قول نمیدم تو امتحان جبرانی، هنوز جواب درست یادم باشه.

Saturday, March 17, 2007

آنای من، با اون چشمای به رنگ آسمونش، با تمام قصه های کودکیمون، با جیب های پر از نخود چی کشمشش، با سینی های پر از لواشک آلوش، و با سبزه هایی که به اسم هر کدوممون سبز کرده بود، رفت..

دیروز میون همهمه باد و بارون، اونو زیر خاک تنها گذاشتیم و اومدیم.آخرین تصویری که ازش دیدم، گیس بافته حنایی رنگی بود که نیمرخ صورتش ر و پوشونده بود، و بعد دستپاچگی دستی که سعی می کرد صورت نازش را زیر کفن جا بده...

توی خونه ش، عصاش هنوز بالای تختش به دیوار تکیه کرده.

با اینکه توی عسالخونه بالای سرش بودم، با اونکه مشت مشت خاکایی رو که روش می ریختن شاهد بودم، هنوز باورم نشده که رفته.همش منتظر اون دستای مهربون حنا بسته م که محکم دستامو بگیره و باز خیالمو راحت کنه.

بگه اینا همش شوخیه. بگه هنوز میشه وقتی خیلی ناراحتم به خونه کوچیک و مهربونش برم و آروم شم.

من دارم کم میارم. دارم خفه میشم. نفس کشیدن سختمه...

دیروز سیاهی خاک، آبی نگاه مادربزرگمو از من گرفت...

Template Design | elnaz.sadr@yahoo.com