برای تحقق بخشیدن به رویاهایم،
و بعد،
ای آغوشت امن ترین جای جهان،
بی تو آرام بودم، امّا آرامش با حضور تو عمیق تر است.
بی تو شاد بودم، امّا شادی در کنار تو پررنگ تر است.
بی تو خوشبخت بودم، امّا خوشبختی ِ با تو، دلچسب تر است.
بی تو من پری ِ کوچک ِ غمگینی نبودم، امّا بوسۀ آغازین ِ صبح ِ جدیدم، که تو به لب های من بخشیدی، مرا هزاران هزار روز، برای زندگی بس است.
.قطار راه می افته و دیگه صورتت رو نمیبینم. زبونم رو روی لبم میکشم. مزه اون آخرین بوسه رو میده. بیرونو نگاه می کنم. تاریکه. بغض گلومو فشار میده، ولی میدونم دیدن یه دختر تنهای گریون اون هم ساعت 10 شب خیلی منظره قشنگی نیست و آدمها رو یاد خیلی چیزها میندازه. سرمو تکیه میدم به شیشه و سعی می کنم که بخوابم.
...
چشمامو که باز می کنم، رسیدیم . داره بارون میاد، اونقدر زیاد که اگه زیرش مثل ابر بهار هم گریه کنم، خیسی صورتم حیرت هیچ کس رو بر نمی انگیزه. پیاده میرم کلی، و فکر میکنم که آیا واقعاً برای درست زندگی کردن، باید از تو می خواستم که بری؟! به تردیدم فکر میکنم، قدمهام سست میشن. بعد فکر میکنم که کار درستی کردم، که این تردید، نتیجه نبودن اطمینانی که برای گرفتن تصمیم لازمه، نیست، که این تردید فقط و فقط به این دلیله که نبودنت خــــــیــــــــلـــــــــی سخته.
من چون باید درست زندگی کنم، از تو خواستم که بری. خواستم که بری، و روزی بیای که با من بودنت، ارزش هام، و غرورمو از بین نبره. خواستم که بری، برای اینکه روزی بتونم به دخترم بگم که هیچوقت نباید به هیچ دلیلی خودشو فراموش کنه، هیچ وقت نباید از کنار هم گذاشتن زندگی واقعی و رویاهاش طفره بره، که هیچوقت نباید از مقایسه اونچه هست با اونچه باید باشه، بترسه. که به هر قیمتی باید ، وظیفه داره، اصلا مجبوره، که درست زندگی کنه، حتی اگه اون قیمت چشیدن طعم بوسه ای باشه، که ممکنه آخرین بوسه مردی باشه که صمیمانه دوستش داره... بغض گلوم رو فشار میده.
سعی می کنم به چیزهای خوب فکر کنم، به تمام لحظه هایی که با تو بودم، روز، شـــــب. به برگشتنت، و به تمام روزها و لحظه ها و شب هایی که میشه باهم بود. یعنی میشه...؟
"بازهم قصه بگو، تا به آرامش دل، سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم."
آرام می آیی آرام می روی. نرو. بمان.
اگرچه گرفته ای ام از من. بگذار تا برای یک بار هم که شده پلکهای آسمان را از چشمان بی نهایت تو بنگرم.
آرام می آیی. آرام می روی. برو. من هم می آیم. خودفروش می شوم در محضر تمامی مردانگی ات. احساس شادمانه بودنت را به نام می زنم. نامم را از من بگیر. نشانم را اما ... آن سوی همه دلهای شکسته، دخترکی ست که برای پایان تمام نفرینهایش نماز می خواند.
دل پر کینه اش را خاک می کند، جای همان عروسکهای چال شده ای که دارند زنده می شوند.
قسم به جان تمام ماهیهای تشنه ، تشنه است. ماهیها را ببریم سراغ کوزه به سرها. آرام بیا. آرام می رویم.
امتحان تستی سخته.
انتخاب هر گزينه ای، به معنی از نظر گذروندن و کنار گذاشتن بقيه گزينه هاست.
خیلی وقتها اگه گزینه درست رو هم انتخاب کنیم، اتفاق خوبی نمی افته. یعنی اگه بقیه نتونن جواب درست رو پیدا کنن، امتحان تکرار می شه.
ببین من امتحان اول رو خوب دادم.
ولی قول نمیدم تو امتحان جبرانی، هنوز جواب درست یادم باشه.
آنای من، با اون چشمای به رنگ آسمونش، با تمام قصه های کودکیمون، با جیب های پر از نخود چی کشمشش، با سینی های پر از لواشک آلوش، و با سبزه هایی که به اسم هر کدوممون سبز کرده بود، رفت..
دیروز میون همهمه باد و بارون، اونو زیر خاک تنها گذاشتیم و اومدیم.آخرین تصویری که ازش دیدم، گیس بافته حنایی رنگی بود که نیمرخ صورتش ر و پوشونده بود، و بعد دستپاچگی دستی که سعی می کرد صورت نازش را زیر کفن جا بده...
توی خونه ش، عصاش هنوز بالای تختش به دیوار تکیه کرده.
با اینکه توی عسالخونه بالای سرش بودم، با اونکه مشت مشت خاکایی رو که روش می ریختن شاهد بودم، هنوز باورم نشده که رفته.همش منتظر اون دستای مهربون حنا بسته م که محکم دستامو بگیره و باز خیالمو راحت کنه.
بگه اینا همش شوخیه. بگه هنوز میشه وقتی خیلی ناراحتم به خونه کوچیک و مهربونش برم و آروم شم.
من دارم کم میارم. دارم خفه میشم. نفس کشیدن سختمه...
A sms based conversation:
--------------------------------------
· Shabet be kheir.
Khubi?
Ask u sth, ru really sure u
like 2 talk 2 me? Or be with
me?
I like it with U, but U see me
Only if I ask you 2, or u talk
only if I call…
I've a bad feeling, and I'm
really 2 frank 2 hide it. It's
as if I'm imposing my self…
If you feel that way 2,
lemme know please. Take
care.
--------------------------------------
· Dar javab faghat mitoonam
begam intor ke fekr mikoni
nist
--------------------------------------
· What then?
--------------------------------------
· Man too donyaye khodam ba
to zendegi mikonam vali too
donya-ee ke hame
mishnasan in emkan
faraham nemishe.
--------------------------------------
· Ok, nice 2 know that.
My only fear is 2 be where
I'm not wanted 2 be.
I missed u.
--------------------------------------
· Me 2
and then?!!!!!!!!!!!!!1
نمیدونم چقدر گذشت...چند ماه...چند هفته...چند روز...چند ساعت....
ولی می دونم زمان زیادی گذشت. دوباره برگشتم.
تو این مدت خیلی تغییر کردم. خسته شدم، زمین خوردم، شکستم، و خودم رو شکوندم، ولی هر باردوباره ساختم، دوباره شروع کردم.
امروز فهمیدم تو تموم این 10 سال که می نویسم و می تونم مستند مرورش کنم، فقط دو تا آرزو بوده که از آغاز بوده و هنوز هست: شادی و آرامش.
گوسفندای بی پوزبند گل های سرخ رو می خورن، گوسفندای با پوزبند از پس بائوبها بر نمیان...
نشستن کنار آتیش تو یه کلبه چوبی تو کندلوس، یه لیوان چای داغ، و موسیقی...زندگی یعنی همین