Thursday, April 10, 2008

براي مرد تابستانهاي داغ و زمستان هاي سردم

در تاریکی چشمانت را جستم

در تاریکی چشم هایت را یافتم

و شبم پر ستاره شد.

تو را صدا کردم

در تاریکترین شب ها دلم صدایت کرد

و تو با طنین صدایم به سوی من آمدی.

با دست هایت برای دست هایم آواز خواندی

برای چشم هایم با چشم هایت

برای لب هایم با لب هایت

با تنت برای تنم آواز خواندی.

من با چشم ها و لب هایت

انس گرفتم

با تنت انس گرفتم،

چیزی در من فروکش کرد

چیزی در من شکفت

من دوباره در گهواره کودکی خویش به خواب رفتم

و لبخند آن زمانیم را

بازیافتم.

در من شک لانه کرده بود.

دست های تو چون چشمه ئی به سوی من جاری شد

و من تازه شدم من یقین کردم

یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم

و در گهواره سال های نخستین به خواب رفتم؛

در دامانت که گهواره رؤیاهایم بود.

و لبخند آن زمانی، به لب هایم برگشت.



با تنت برای تنم لالا گفتی.

چشم های تو با من بود

و من چشم هایم را بستم

چرا که دست های تو اطمینان بخش بود

بدی، تاریکی است

شب ها جنایتکارند

ای دلاویز من ای یقین! من با بدی قهرم

و ترا بسان روزی بزرگ آواز می خوانم.

صدایت می زنم گوش بده قلبم صدایت می زند.

شب گرداگردم حصار کشیده است

و من به تو نگاه می کنم،

از پنجره های دلم به ستاره هایت نگاه می کنم

چرا که هر ستاره آفتابی است

من آفتاب را باور دارم

من دریا را باور دارم

و چشم های تو سرچشمه دریاهاست

انسان سرچشمه دریاهاست.
-------------------
*شاملو*

Template Design | elnaz.sadr@yahoo.com