ساعت سه صبحه. دارم لوازم سفره عقد رو تزئین می کنم. چسب حرارتی کلی تاحالا انگشتامو سوزونده، چشمام پر از اشک شوق میشه وقتی یادم می افته چه شبهایی....چه شبهایی....چه شبهایی تو بیدارترین رویاهام خواب چنین شبهایی رو هم نمی دیدم. دوستت دارم زیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییاد.
Saturday, July 14, 2012
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
خیلی خوشحالم که تا این حد خوشحال میبینمت.
یک دوست که بعدها به دشمن تبدیل شد
خوشحالم برات شازده کوچولو
:*
Post a Comment