Saturday, July 10, 2004

پیام ماهی ها، سهراب سپهری

رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود.
ماهیان میگفتند:
" هیچ تقصیر درختان نیست.
ظهر دم کرده تابستان بود،
پسر روشن آب، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید، آمد او را به هوا برد که برد.

به درک راه نبردیم به اکسیژن آب.
برق از پولک ما رفت که رفت.
ولی آن نور درشت،
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او، پشت چینهای تغافل می زد،
چشم ما بود.
روزنی بود به اقرار بهشت.


تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همّت کن
و بگو ماهی ها، حوضشان بی آب است."


باد می رفت به سر وقت چنار.
من به سروقت خدا می رفتم.


------------------------------------------
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب.
برق از پولک ما رفت که رفت.


به درک راه نبردیم به اکسیژن آب.
برق از پولک ما رفت که رفت.


به درک راه نبردیم به اکسیژن آب.
برق از پولک ما رفت که رفت.



به درک راه نبردیم به اکسیژن آب.
برق از پولک ما رفت که رفت.


...






تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همّت کن
و بگو ماهی ها، حوضشان بی آب است.

و بگو ماهی ها، حوضشان بی آب است...


و بگو ماهی ها، حوضشان بی آب است...



و بگو ماهی ها، حوضشان بی آب است...


...

No comments:

Template Design | elnaz.sadr@yahoo.com