من دیگر چیزی برای باختن ندارم. باختنیها را مدتهاست باخته ام. دیگر هرچه هست امید به پیروزی است. من خوبم، خوبتر از این هیچگاه نبوده ام. خوبتر از این هیچگاه نخواهم بود.
من خوبم. من بی قرارم. من هم آرامم هم بی قرارم. من وقتی هستی بی قرارم. وقتی نیستی بی قرارترم. وقتی هستی و نیستی بی قرارترینم. گذشت شبهایی که تا صبح پلک بر هم نمی گذاشتم. من یک بی قرار آرامم.
می خوابم. خوابهایم بالشم را تر می کنند. خوابهایم دیگر بوی یاس می دهند. راستی، امروز از گل فروشی یک گلدان یاس خریدم. بوی یاسها خوابها مجازی است.بی صبرانه منتظر بوی حقیقی هستم. من هیچ چیز مجازی نمی خواهم. می دانستی شادی می تواند مجازی باشد، شادی مجازی بنیانش سست است. بی دلیل است شاید، و یا شاید آنچه دلیل می نامیم اصلاً وجود ندارد. یادت باشد من غم حقیقی را به شادی مجازی ترجیح می دهم. پس شادی مجازی هیچگاه پیش کشم نکن. من می فهمم فرقشان را، حتی اگر نگویم هم.
من شادم. من شادِ بی قرارِ آرامم. من شادترین، من بی قرارترین ، من آرامترینم.
گفته بودم که آدمها هم پوست می اندازند؟ مثل مار؟ یک "من" را دور می اندازند و یک "من" جدید متولّد می شود. من پوست انداختم. من بی قراری هستم که پوست انداخته است.
راستی می دانی؟ وقتی کسی آواز می خواند گوشهایم بی اختیار به یاد صدای تو می افتند. دیگر تمام آوازهای دنیا را دوست دارم، با اینکه بی تو برای شنیدنشان تنهام.
من راضیم، از هرچه پیش تو گفتم، از هر کاری که پیش تو انجام دادم راضیم. من از هیچ کدام احساس خجالت نمی کنم. احساس گناه نمی کنم. من حالا می دانم بهترین جمله ای که می شد به تو گفت را گفته ام. نوشتم که نگفته ام؟ فکر می کنم اشتباه کردم.
بهترین جمله ای که می شد به تو گفت، گفتم. "در چشمهایت نگاه کردم و سکوت کردم". چرا خدا آن روز که آفریدم خواست تا راز چشمها را نگاه کنم؟ خواست بی قرارم کند؟ خیلی دوست دارمش به خاطر این کار. یادت می آید گفتم آدمها به جای نصف حرفهاشان نگاه می کنند؟ راست می گفتی کاش می شد به جای همه اش فقط نگاه کنند.
کدام شاعر و نویسنده بزرگی بود که گفت کلمه موهبتی است که به انسان داده شده است تا به وسیله آن افکارش را پنهان کند؟ هرکه بوده خوب گفته، من گاهی به حرفهای احمقانه ای که می گویم تا سکوت نکنیم، می خندم. گاهی هم به خاطر جملات احمقانه آنچنانی از خودم عصبانی می شوم. ولی من از سکوت می ترسم. انگار همه وجودم می ریزد بیرون. سکوت نکن پیش من هیچوقت. هرچه می شود گفت بگو، ولی سکوت نکن. راستی تایپ کردن یک حسن خوبی دارد، معلوم نمی شود دست آدم می لرزد! من خیلی تایپ کردن را دوست دارم، دستم تا می فهمد می خواهد برای تو بنویسد می لرزد.
می دانی یاد تو که می افتم موهایم سیخ می شود.عجب عطش غریبی دارند اینها برای دستی که شانه می زند. روزگاری است ها! لیلیِ بی مجنون دیده بودی تا به حال؟" نه آقا! لیلی که بی مجنون نمی شود. این هم از آن حرفهاست! مجنون درون لیلی است...(؟!)"
Sunday, February 22, 2004
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment