وقتی همه اشتیاقت می شه دیدن تلفن،وقتی آرزو می کنی کسی گوشی رو بر نداره، وقتی بدو بدو قشنگترین راه دنیا رو می دوی، وقتی موقع دویدن آرزو می کنی در باز باشه، وقتی می رسی و می بینی که در بازه، وقتی یکی دو طبقه
پله رو بی صدا و آروم می ری، وقتی پشت یه در وایمیستی و با اینکه می دونی کسی نیست دلت می خواد در بزنی، وقتی با احتیاط یه کارت از کیفت در می آری، وقتی با لرزونترین خط دنیا روی کارت رو می نویسی، وقتی با دستهایی که یکم می لرزن اون رو از زیر دل هل می دی تو، وقتی یه نفس راحت می کشی، وقتی همه راه رو با عجله بر می گردی،
تازه می فهمی تو تموم این مدت یه شادی غریبی یه جا یه گوشه قلبت بوده. تازه می فهمی که اصلا باورت نمی شه همه این کارها رو تو کرده باشی. تازه می فهمی یه احساس کوچیک قشنگی یه گوشه قلبت داره لبخند می زنه...
Sunday, February 15, 2004
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment