Saturday, December 17, 2005

when I feel joyful, when I feel happy,
it is only you, whom I like to talk to.

when I feel stranded,
when I feel blue,
or even if I feel mad at you,
it is only you, whom I can talk to.

forgive me for having you as my only one...my only relief...

Friday, December 09, 2005

Without you, loneliness eats me alive, bite by bite.
دستم رو آروم دراز می کنم برای لمس کردنت؛ و لب هام رو به لبهات میرسونم و بوسه ای...
خسته و نا امید از بوسه ای که به خودم زدم بیدار میشم. با دست هام توی تخت دنبالت می گردم. نه. نیستی. چشم هام رو باز میکنم.اتاق مثل قبر تازه کنده شده ای تاریک و خالیه. از پنجره اتاق میشه یه ستاره رو دید. شبه هنوز. چشم هام ساعت رو نمیتونن از رو دیوار بخونن.

احساس میکنم یه بادکنک بزرگ توی گلوم گیر کرده. نمیذاره نفس بکشم. یه بادکنک بزرگ تلخ مزه. حتی نمیتونم گریه کنم. لوس نیستم، فقط ...
کجایی که باز "سرشار"م کنی از شادی؟ تا دوباره دیدنت چند تا نفس مونده؟

Thursday, December 01, 2005


Notification:
Dear All. I have recently found “Myself”; I have recently fallen in love with “Myself”, and I guess, I need to thank you all for making “Me” and “Myself” look as we do; for helping Us be as We are. Good and Bad, I thank you for all you did…
بخشیدم تان. به خیالتان که با بذر تنفری که در وجودم کاشته بودید می توانستید تا ابد در خاطرم زنده بمانید؟ بخشیدم تان.
امشب "تنفر شما" مفهومی شد مستقل از من، سیال در فضا انگار. رها شده ام.
فردا صبح یک نفر کمتر اسم شما را به خاطر خواهد آورد. شب به خیر.

Template Design | elnaz.sadr@yahoo.com