به آقایی که می گفت روباه است...
...وَ مَن کِدنی وَ کِدهُ...
ببخشید آقا! کلماتم را به حساب درشتی نگذارید، خودتان گفتید هنوز بچه ام، بگذارید به حساب نادانی. راستش آقا، من چند وقتی است که سعی می کنم کمک کنم شما بفهمید، ولی آقا انگار بی فایده است. می دانید آقا، دروغ نمی گویم، دیگر حوصله ام را سر برده اید . آقا شما را به امثال من چه کار؟! مگر من چکارتان کرده ام آقا که می خواهید سر به تنم نباشد؟ آقا امثال شما را به روباه شدن چه کار؟ به خرقه سوزاندن کلمات چه کار؟ خیلی خوب است که آن گل شما نیستید آقا! شما که داعیه عشقتان بلند بود. شما که بیداری شبهایتان آشفته شده بود.شما که دائم قرآن می خواندید.آن کتابهایی را که دستتان است باز کنید آقا نترسید. همه اش دست شما نیست. آن صفحه ها، الان، اینجا، پیش روی من است. چه شد آقا ؟هنوز هم نفهمیده اید که اشتباه کرده اید؟ خوب نفهمید آقا .شما یمین و یسار را بچسبید آقا، رهایشان نکنید. بالشتان را هم اگر دوست داشتید باز گاز بگیرید. می بینید من هم مثل شما بی رحم شده ام آقا. می تازم آنطور که می خواهم. یادگار معاشرت با شماست آقا!
دیگر مهم نیست. کاسه بلور را که نمی شود بند زد آقا!راستی آقا! برای چه مرا تعقیب می کردید؟ محکوم بودم به شنیدن حرفهایی که بارها در سرزمینتان فریاد زده اید؟ آقا شما چه می دانید اینجا چه می گذرد.
امروز خیلی دوست داشتم می شد محکم توی گوشتان بزنم آقا، نمی دانم چه شد دستم لرزید.می دانم. ازین فرصتها کم پیش می آید آقا!
راستی ابله محله را خوانده اید آقا؟ خیال کردید آن را الکی به دستهای شما سپردم؟ آقا پس شما کی از هوشتان استفاده می کنید؟
آقا داشتم فکر می کردم که تمام افتخار شما به دو دستی است که نوازش کرده اید؟ آقا شما فکر می کنید اگر تعداد دستها از دو کمتر شود یعنی شما بسی پاک و مطهرید؟
می دانید آقا، من مدتهاست دیگر نمی توانم در چشمهایتان روباهی ببینم. مرد آن روباه، نه آقا؟یا اصلا هیچ وقت نبود؟ شاید چشمهای من روباه بین بوده ، هان؟ بله آقا این محتمل تر است.
آقا شما تا به حال هرچه نشانم داده اید باکی نبوده، بعد از این هم باکی نخواهد بود . آسوده و آرام باز هم بیشتر وجودتان را به نمایش بگذارید. چون امروز پرسیدید می گویم آقا، باکی نیست!
Wednesday, February 18, 2004
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment