در من اينك هزاران مجنون
سرگردان هزاران ليلي
هزاران بيابان را به هزاران جنون طي مي كنند.
هزاران ليلي
چشم انتظار هزاران مجنون
بخار از هزاران پنجره پاك مي كنند.
هزاران فرهاد
هزاران تيشه را به سينه مي كوبند
هزاران كوه از هزاران فرياد مي شكافند.
هزاران شيرين
تلخي هزاران ندامت را انگشت مي گزند.
و من
تنها مي شنوم
تنها نگام مي كنم.
هزار و يك شب قصه هايمان هم كه به پايان برسند<
آوارگي هاي اين شهرزاد سرگردان تمام شدني نيست كه نيست.