Monday, October 03, 2011

تنها تنها رقصیدم

خانه سرد است. خالی است. تاریک است. از پنجره ها دیگر لامپ بزرگ درون خانه دیده نمی شود. اجاق خاموش است. از دودکش خانه هم دیگر دودی بیرون نمی آید.
دیروز رفتی و با خود تمام گرما و تمام روشنی ها را بردی و من دیشب چقدر سردم بود. زیر سه پتو, زیر سه پتوی خیس, تا صبح لرزیدم.
من تنهام. تنها شدم. ساده تر از آنچه می پنداشتم پیش آمد.

Friday, February 11, 2011

"آن که می گوید دوستت می دارم, دل اندوهگین شبهایی است که مهتابی ندارند. عشق را ای کاش زبان سخن بود."

دوستت دارم های من اما از دل اندوهگینی شبهای تاریکم نیست, شبهای من به کورسوی فانوسی هم روشن می شوند; دلم اما فقط به دل تو روشن است. به چشمهایم که نگاه کنی, می شنوی; عشق من سکوت نمی کند, فریاد می زند.

Wednesday, February 02, 2011

بهمن ماه، سپیدی برف ، سرخی عشق...

چهار ساله می شویم. تو با من بگو، چهار سالگی یعنی مرگ یا جاودانگی ؟

Template Design | elnaz.sadr@yahoo.com