متنی که در زیر می آید نقلی ست ازین وبلاگ
تنهایی
1
تنهایی بیرون ماندن از یک دایرهی بسته است، ناهمسازی با یک همسازه: بیماری، عشق، اسارت، دیوانگی؛ همان طرد شدنی که بارت آنچنان عالی تحلیلاش کرده. با این حال، هیچ کس به صرف بیرونبودگی احساس تنهایی نمیکند، من باید تصویر تنهاییام را ببینم تا تنها باشم: تنهایی خودآگاهی نسبت به "تفاوت" است – من با دیگران تفاوت دارم، من این را میدانم، من تنهای ام.
2
من تنهای ام، من طرد شدهام. اما همیشه این نیست که دیگران تنهایام بگذارند. گاه این تفاوت خودخواسته است، من میخواهم از دیگران جدا باشم، و تاواناش (تنهایی) را تحمل میکنم. تفاوت داشتن همیشه تحمیلی نیست، تنهایی هم.
3
تنهایی توهمبار است. اگر من تفاوت خود را از درون تماشا کنم، شاید آن را تفوق بیانگارم. این اولین توهم آدم تنها است. اما نه، من تنهای ام و این اولویتی برای من نیست. تنهایی فضیلت نیست، وضعیت است.من تنهای ام، تفاوتی را که بر من تحمیل شده تاب ندارم، برای بیرون آمدن از تنهایی به هر دری میزنم، تو را که ترکام کردهای، تو را که نادیدهام گرفتهای، تو را که حبسام کردهای، تو را که مجنونام خواندهای، تو را که تحقیرم کردهای، باید کیفر دهم: توهم دوم -- تروریسم تنهایی.
4
تنهایی غربت نیست -- من از خانه دور افتاده نیستم؛ اسارت هم نیست – من آزاد ام که تنها باشم. تنهایی "زندانخانه" ی من است. من در این زندان میزیم – "تنهایی، ای خانهی من" (نیچه). تنهایی بیکسی نیست. تنهایی تن مادر است. تنهایی، تنها مادر من (پاز).
5
خواسته یا ناخواسته – تنهایی تقدیر هم هست.
No comments:
Post a Comment