Wednesday, August 10, 2005

دوست مي داشتم لذتي به تو بدهم كه تا كنون، هيچ كس به تو نداده است. اما در ضمن اين كه مالك اين لذتم، نمي دانم چگونه آن را به تو بدهم.مي خواستم با چنان صميميتي تو را خطاب كنم، كه هيچ كس ديگر، تا كنون نكرده باشد.مي خواستم در اين ساعت شب به جايي بيايم كه تو در آن، چه بسا كتابها را پي در پي مي گشايي و مي بندي و در هر يك از آن كتاب ها، چيزهايي را جستجو مي كني كه تا كنون در نيافته اي. به جايي كه تو هنوز در آن منتظري، به جايي كه شوق تو از احساسي ناپايدار در شرف تبديل به اندوه است. جز به خاطر تو نمي نويسم و براي تو نيز جز به خاطر اين ساعات. مي خواستم چنان كتابي بنويسم كه در آن هر گونه فكر و هر گونه تاثر فردي از نظر تو پنهان بماند و بپنداري كه در آن جز پرتوي از شور و حرارت خويشتن نمي بيني.مي خواستم خود را به تو نزديك تر كنم و تو، مرا دوست بداري.
---------
آندره ژید

No comments:

Template Design | elnaz.sadr@yahoo.com