از یادداشت های دور یک مسافر کوچولو
....
گاه عابران بند آبي ميشوند و آبهاي وحشي رودخانة من در درياچةشان جمع ميشود.
اندكي پشت آن بند ميمانم. اندكي درنگ ميكنم، و بعد، هرگاه لبريز شوند، از آنها نيز ميگذرم.
جاري ميشوم؛سيلاب ميشوم؛ و به راه خود ميروم؛
ولي پر شتابتر از قبل، كه هيچ بندي آبهاي وحشي مرا مهار نخواهد كرد.
خواهم گذشت.خواهم رفت. از تو نيز خواهم گذشت…
گاه از فروغ آتش مسافري،عاجزانه بخار ميشوم.ابر ميشوم و سرمست از غرور.
آسمان را آزادانه ميپيمايم.
ديري نميپايد كه به تلنگري ميبارم.ميبيني؟ من حتي اسير ابر هم نخواهمماند…
آبهايم مادر زمين را در آغوش ميكشند. “مادر اين منم. بازگشتهام.آزادتر و مشتاقتر از قبل.مادر من باز تشنة نور خواهم شد؛ولي اين بار تشنهتر.”
باز جاري ميشوم…ولي پرخروشتر.
...
....
گاه عابران بند آبي ميشوند و آبهاي وحشي رودخانة من در درياچةشان جمع ميشود.
اندكي پشت آن بند ميمانم. اندكي درنگ ميكنم، و بعد، هرگاه لبريز شوند، از آنها نيز ميگذرم.
جاري ميشوم؛سيلاب ميشوم؛ و به راه خود ميروم؛
ولي پر شتابتر از قبل، كه هيچ بندي آبهاي وحشي مرا مهار نخواهد كرد.
خواهم گذشت.خواهم رفت. از تو نيز خواهم گذشت…
گاه از فروغ آتش مسافري،عاجزانه بخار ميشوم.ابر ميشوم و سرمست از غرور.
آسمان را آزادانه ميپيمايم.
ديري نميپايد كه به تلنگري ميبارم.ميبيني؟ من حتي اسير ابر هم نخواهمماند…
آبهايم مادر زمين را در آغوش ميكشند. “مادر اين منم. بازگشتهام.آزادتر و مشتاقتر از قبل.مادر من باز تشنة نور خواهم شد؛ولي اين بار تشنهتر.”
باز جاري ميشوم…ولي پرخروشتر.
...
No comments:
Post a Comment