Sunday, September 25, 2005


چون کودکی،
بی پناه و تنها مانده ای،
از وحشت می خندی
و غروری کودن، از گريستن، پرهيزت می کند.
اين است، انسانی که از خود ساخته ای،
از انسانی که من دوست می داشتم،
که من دوست می دارم.

آيا تو جلوه روشنی از تقدير مصنوع انسان قرن مايي؟
انسان هايي که من دوست می داشتم،
که من دوست می دارم؟

ديگر جا نيست،
قلبت پر از اندوه است.

می ترسی به تو بگويم تو از زندگی می ترسی،
از مرگ، بيش از زندگی،
از عشق، بيش از هر دو.

به تاريکی نگاه می کنی،
از وحشت می لرزی
و مرا در کنار خود،
از ياد می بری.

ا. بامداد

No comments:

Template Design | elnaz.sadr@yahoo.com