نقل قولی از باران
آرام می آیی آرام می روی. نرو. بمان.
اگرچه گرفته ای ام از من. بگذار تا برای یک بار هم که شده پلکهای آسمان را از چشمان بی نهایت تو بنگرم.
آرام می آیی. آرام می روی. برو. من هم می آیم. خودفروش می شوم در محضر تمامی مردانگی ات. احساس شادمانه بودنت را به نام می زنم. نامم را از من بگیر. نشانم را اما ... آن سوی همه دلهای شکسته، دخترکی ست که برای پایان تمام نفرینهایش نماز می خواند.
دل پر کینه اش را خاک می کند، جای همان عروسکهای چال شده ای که دارند زنده می شوند.
قسم به جان تمام ماهیهای تشنه ، تشنه است. ماهیها را ببریم سراغ کوزه به سرها. آرام بیا. آرام می رویم.
1 comment:
عجب عکسی...
Post a Comment