تمام گناه من این بود که نوشدارویی می خواستم به خنکی و خاموشی ...
Wednesday, April 20, 2005
ظالمانه ست شاید؛ ولی تمام آزار ما برای آنهایی ست که دوست تر می داریم.
همیشه بیشتر از هر کس دیگری مادرم را آزردم.
این روزها با کند ذهنی هرچه تمامتر بعد از این همه سال فهمیده ام که من عاشق مادرم هستم.
کودک شده ام با ز. هر بار که می رود ازنگرانی دیگر هرگز باز نگشتنش بر خود می لرزم.
مثل آن روزهای کودکی که جنگ بود و آژیر قرمز و مادر نبود. و من باز هم می لرزیدم که نکند که...
همیشه بیشتر از هر کس دیگری مادرم را آزردم.
این روزها با کند ذهنی هرچه تمامتر بعد از این همه سال فهمیده ام که من عاشق مادرم هستم.
کودک شده ام با ز. هر بار که می رود ازنگرانی دیگر هرگز باز نگشتنش بر خود می لرزم.
مثل آن روزهای کودکی که جنگ بود و آژیر قرمز و مادر نبود. و من باز هم می لرزیدم که نکند که...
ظالمانه ست شاید؛ ولی تمام آزار ما برای آنهایی ست که دوست تر می داریم.
همیشه بیشتر از هر کس دیگری مادرم را آزردم.
این روزها با کند ذهنی هرچه تمامتر بعد از این همه سال فهمیده ام که من عاشق مادرم هستم.
کودک شده ام با ز. هر بار که می رود ازنگرانی دیگر هرگز باز نگشتنش بر خود می لرزم.
مثل آن روزهای کودکی که جنگ بود و آژیر قرمز و مادر نبود. و من باز هم می لرزیدم که نکند که...
همیشه بیشتر از هر کس دیگری مادرم را آزردم.
این روزها با کند ذهنی هرچه تمامتر بعد از این همه سال فهمیده ام که من عاشق مادرم هستم.
کودک شده ام با ز. هر بار که می رود ازنگرانی دیگر هرگز باز نگشتنش بر خود می لرزم.
مثل آن روزهای کودکی که جنگ بود و آژیر قرمز و مادر نبود. و من باز هم می لرزیدم که نکند که...
Saturday, April 16, 2005
Tuesday, April 05, 2005
Subscribe to:
Posts (Atom)