من امروز یه جایی که هیچوقت نبودم رفتم.
داشتم دنبال آدرس جایی می گشتم که هیچوقت نرفته بودم، که کمتر کسی بلد بود.
گفتند از "علی دیوونه" بپرسم.
یکی بود که کنار یه دیوار نشسته بود. ساز دهنی می زد. یه دسته گل خشک شده هم جلوش بود، لای پاهاش.
خودش فهمید کار دارم. قطع کرد آهنگ رو. جوابم رو داد. به نظر اصلاً دیوونه نمی اومد. زیر لب پرسیدم چرا دیوونه، امیدوار بودم نشنیده باشه. شنیده بود.
گفت 7 سال پیش قرار بود اینجا شریک زندگیم رو ببینم.
نگاه گلش کردم و راه افتادم.
همین!
Tuesday, July 20, 2004
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment