tag:blogger.com,1999:blog-63700472024-03-13T03:08:54.061+03:30شازده کوچولوUnknownnoreply@blogger.comBlogger172125tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-17034636850819774982013-05-16T01:47:00.003+04:302013-05-16T02:13:04.372+04:30
رای من سبز بود، سرخش کردند. ولی می دانم در نهایت روزی به حرمت سپیدی دست های خالیم، سلاحشان را زمین خواهند گذاشت.
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-46140954738801818222012-07-14T03:10:00.001+04:302012-07-14T03:10:53.501+04:30
ساعت سه صبحه. دارم لوازم سفره عقد رو تزئین می کنم. چسب حرارتی کلی تاحالا انگشتامو سوزونده، چشمام پر از اشک شوق میشه وقتی یادم می افته چه شبهایی....چه شبهایی....چه شبهایی تو بیدارترین رویاهام خواب چنین شبهایی رو هم نمی دیدم. دوستت دارم زیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییاد.Unknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-78598625724896361592011-10-03T09:50:00.003+03:302011-10-03T10:02:37.765+03:30تنها تنها رقصیدمخانه سرد است. خالی است. تاریک است. از پنجره ها دیگر لامپ بزرگ درون خانه دیده نمی شود. اجاق خاموش است. از دودکش خانه هم دیگر دودی بیرون نمی آید.دیروز رفتی و با خود تمام گرما و تمام روشنی ها را بردی و من دیشب چقدر سردم بود. زیر سه پتو, زیر سه پتوی خیس, تا صبح لرزیدم.من تنهام. تنها شدم. ساده تر از آنچه می پنداشتم پیش آمد. Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-79974583424898167922011-02-11T21:53:00.000+03:302011-02-11T21:57:08.456+03:30"آن که می گوید دوستت می دارم, دل اندوهگین شبهایی است که مهتابی ندارند. عشق را ای کاش زبان سخن بود."دوستت دارم های من اما از دل اندوهگینی شبهای تاریکم نیست, شبهای من به کورسوی فانوسی هم روشن می شوند; دلم اما فقط به دل تو روشن است. به چشمهایم که نگاه کنی, می شنوی; عشق من سکوت نمی کند, فریاد می زند.Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-65646897889193879332011-02-02T13:25:00.003+03:302011-02-02T13:31:05.012+03:30بهمن ماه، سپیدی برف ، سرخی عشق...چهار ساله می شویم. تو با من بگو، چهار سالگی یعنی مرگ یا جاودانگی ؟Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-79624085794836069912010-08-08T10:13:00.006+04:302010-08-08T10:27:23.810+04:30كدام پرنده ،كدام بال، تو را به اوجي خواهد برد كه عشق من مي تواند؟كدام آتش، شور رقص كدام شعله،گرمي آغوشم را به يادت خواهد آورد؟كدام نغمه، كدام پرنده قادر به تكرار آواز خاموش دستهايمان در شبي تاريك خواهد بود؟كدام جاده،كدام راه، لذت سفري كوتاه با تو را برايم تكرار خواهد كرد؟حال كه پرنده ها ناتوانند و آتش ها سرد. نغمه ها ساكت و جاده ها خلوت،كاري بكن. پيش از آن كه آخرين ماههايمان بگذرد كاري Unknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-79382564060484397362010-07-27T21:59:00.001+04:302010-07-27T22:02:54.742+04:30فال قهوهمهم نیست، من هم فالهایی را که به ما باوری ندارند، باور نمی کنم...Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-41707547074424823952010-07-26T16:25:00.011+04:302010-08-21T20:04:13.308+04:30اي كاش...كاش عطر نان تازه بودم در خانه ات،يا طعم همان غذايي كه تو بيشتر دوست مي داري،كاش آغوشم پناهي بود براي خستگي هايت،كاش آغوشت پناهي بود براي ترس هايم،تا بي كسي ها و دلتنگي هاي روزانه و گاه چند روزه ام را سير در آن گم كنم،وقتي كه از راه مي رسيديكاش مي شد دست هايم را به اندازه تو از هم باز كنم،هر بار كه كليد آغوشم را در قفل مي چرخاندي وقت آمدن،كاش با همه وجود "خوش آمدي" مي شدم، مانند زني Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-34297017045048208032008-10-09T14:38:00.004+03:302008-10-09T14:59:19.054+03:30 روزی خواهد آمد که ساده ترین مردم میهن من روشنفکران ابتر کشور را استنطاق خواهند کرد و خواهند پرسید: روزی که ملت به مانند آتش یک بخاری کوچک و تنها فرو می مرد به چه کاری مشغول بودید؟؟------------------------------------ اتو رنه کاستیلوشاعر گواتمالایی که با چریک ها در سال 1967 به قتل رسیدUnknownnoreply@blogger.com5tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-21891088467505879922008-09-02T17:57:00.001+04:302008-09-02T18:01:04.199+04:30پيوستخدا خدا مي كنم زير لب,اي كاش دست بعدي كه به سويم دراز مي شوددست تو باشد...........Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-55360505743153232422008-08-08T15:59:00.005+04:302008-08-08T16:33:09.730+04:30من و سایه هامن زیر سایه های خوش باوری آرمیده امو انگشتانم روی خاکنقش افق را می کشند، میعادگاه آسمان و دریا....گاهی طفلی به شتاب می آید و کف کفش هایش نقش هایم را در هم میریزداما لبهایمهیچگاه از گفتن آن جمله دو کلمه ای خسته نخواهند شدو انگشتانم از نقش زدن و نوشتنذهن من بین خطوط، لابلای نقش هاحک می شودو عابران باز سرمی رسندگاهی با حوصله تمام تمام دست نوشته های ذهن مرا می خوانندبعدعاشقم میشونددست دراز می کنندمی Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-65746776507830947962008-04-10T13:19:00.002+04:302008-04-10T13:23:30.121+04:30براي مرد تابستانهاي داغ و زمستان هاي سردمدر تاریکی چشمانت را جستمدر تاریکی چشم هایت را یافتمو شبم پر ستاره شد.تو را صدا کردمدر تاریکترین شب ها دلم صدایت کردو تو با طنین صدایم به سوی من آمدی.با دست هایت برای دست هایم آواز خواندیبرای چشم هایم با چشم هایتبرای لب هایم با لب هایتبا تنت برای تنم آواز خواندی.من با چشم ها و لب هایتانس گرفتمبا تنت انس گرفتم،چیزی در من فروکش کردچیزی در من شکفتمن دوباره در گهواره کودکی خویش به خواب رفتمو لبخند آن Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-89260988004731461482008-03-03T22:57:00.003+03:302008-03-03T23:05:27.633+03:30شاهدان بی نشان دلتنگیاز آینه ام بپرساز شانه اماز بالشمو از آن چراغ خواب غمگین بپرسکه شب و روز چند بارمهرت انار دلم را می فشاردو شیرآبه عشق سرختگناهم را رنگ آمیزی میکند!و چند بارجمله "عشقم دوستت دارم"بی صدا لب هایم را تکان می دهد؟!Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-13051546607677423992008-02-05T18:46:00.000+03:302008-02-05T18:54:54.681+03:30در انتهاي شبلباس پوشيديم هريك با شتابتا خداحافظي كنيم...ساقهايمان به هم ساييدو سپيده در بستر غافلگيرمان كرد... --------------------*يك عاشقانه از شاعري ناشناسUnknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-32216498432213290002008-01-28T17:22:00.000+03:302008-01-28T17:25:26.344+03:30عشقت...به اينجا بيا و ببين كه عشقتچگونه در چشمانم مي درخشداز تنم متصاعد مي شوددر كلامم جاري مي شودو از سر انگشتانم به همه جا مي چكدبيا و ببين...Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-64266208714400105992008-01-14T15:51:00.000+03:302008-01-14T16:00:13.032+03:30يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيمدولت صحبت آن مونس جان ما را بسUnknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-56329644401495089232008-01-12T17:41:00.004+03:302008-01-12T17:54:54.433+03:30i lEFT A wOMAN wAITING...I Left A Woman Waiting lyricsI left a woman waitingI met her sometime laterShe said, I see your eyes are deadWhat happened to you, lover?What happened to you, my lover?What happened to you, lover?What happened to you?And since she spoke the truth to meI tried to answer truthfullyWhatever happened to my eyesHappened to your beautyHappened to your beautyWhat happened to your beautyHappened to meWe Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-69392246129603813202008-01-02T17:35:00.001+03:302008-01-02T17:48:18.861+03:30غوغادر من اينك هزاران مجنون سرگردان هزاران ليليهزاران بيابان را به هزاران جنون طي مي كنند.هزاران ليليچشم انتظار هزاران مجنونبخار از هزاران پنجره پاك مي كنند.هزاران فرهادهزاران تيشه را به سينه مي كوبندهزاران كوه از هزاران فرياد مي شكافند.هزاران شيرينتلخي هزاران ندامت را انگشت مي گزند.و منتنها مي شنومتنها نگام مي كنم.هزار و يك شب قصه هايمان هم كه به پايان برسند<آوارگي هاي اين شهرزاد سرگردان تمام شدني Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-2811505674968471602008-01-01T17:29:00.000+03:302008-01-02T17:51:29.338+03:30قطره قطره نفسای آشنای غریب،قطره قطره نشت کردی به داخل رگ هایم،و جاری شدی چون خون ...جاری باشکه اگر باز ایستی لحظه ای،دیگر نفسی نتوانم کشید.Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-41325526432368705692007-12-31T21:04:00.000+03:302008-01-02T17:55:10.489+03:30روياهابرای تحقق بخشیدن به رویاهایت،دستان من لازم نیست،دستان تو هستند،امّا بدان،که دستان من همیشه مراقب دستانت خواهند بود.برای تحقق بخشیدن به رویاهایم،دستان تو لازم نیست،دستان من هستند،امّا می دانم،که دستان تو همیشه مراقب دستانم خواهند بود.و بعد،روزی که رویاهایمان به هم گره می خورند،دستان تو ودستان من،باهم، و برای همیشه،. نگاهبان رویاهایمان خواهند بودUnknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-81028687510418911492007-09-05T14:29:00.000+03:302007-12-31T14:31:19.673+03:30شاديجامم را که به جامت می­زنم،برق شادی می­جهد؛از شیار ما بین لحظه هایم،نهر شادی می گذرد؛تصویر داخل آینه،به من لبخند می زند؛وقتی که با تو ام.Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-18087683401189555212007-06-30T13:20:00.000+03:302007-06-30T13:30:37.542+03:30انقدر که این بلاگر بازی در آورد، من میرم اینجا :http://lilprince.blogfa.com/Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-29040624553394174642007-06-15T18:09:00.000+03:302007-06-18T18:11:16.116+03:30برای تو ای آغوشت امن ترین جای جهان، بی تو آرام بودم، امّا آرامش با حضور تو عمیق تر است. بی تو شاد بودم، امّا شادی در کنار تو پررنگ تر است. بی تو خوشبخت بودم، امّا خوشبختی ِ با تو، دلچسب تر است. بی تو من پری ِ کوچک ِ غمگینی نبودم، امّا بوسۀ آغازین ِ صبح ِ جدیدم، که تو به لب های من بخشیدی، مرا هزاران هزار روز، برای زندگی بس است.Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-25989485381995705932007-05-21T14:19:00.000+03:302007-05-21T14:21:25.902+03:30دلتنگی یعنی اینکه یه شب، روی تختی که 10 ساله روش می خوابی، دراز بکشی و فکر کنی که این تخت، چــــــــــــــــــــــــــقــــــــــــــــــــــــــــدر برای توی تنها بزرگه.Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-6370047.post-3814045119905955692007-04-20T22:19:00.000+03:302007-04-21T21:30:24.340+03:30صدای سوت بلند میشه و درهای قطار بسته میشن. از پنجره تو رو میبینم که تو آخرین لحظه از لای در بیرون میپری. آرزو می کنم که کاش در بسته میشد و جا میموندی. بعد فکر میکنم چه فایده، بالاخره که باید میرفتی.خم میشی، منو نگاه میکنی، چیزهای گنگی میگی و می خندی، فکر کنم راجع به رد شدن از لای در قطاره. .قطار راه می افته و دیگه صورتت رو نمیبینم. زبونم رو روی لبم میکشم. مزه اون آخرین بوسه رو میده. بیرونو نگاه Unknownnoreply@blogger.com2