Wednesday, April 20, 2005

تمام گناه من این بود که نوشدارویی می خواستم به خنکی و خاموشی ...
ظالمانه ست شاید؛ ولی تمام آزار ما برای آنهایی ست که دوست تر می داریم.
همیشه بیشتر از هر کس دیگری مادرم را آزردم.
این روزها با کند ذهنی هرچه تمامتر بعد از این همه سال فهمیده ام که من عاشق مادرم هستم.
کودک شده ام با ز. هر بار که می رود ازنگرانی دیگر هرگز باز نگشتنش بر خود می لرزم.
مثل آن روزهای کودکی که جنگ بود و آژیر قرمز و مادر نبود. و من باز هم می لرزیدم که نکند که...
ظالمانه ست شاید؛ ولی تمام آزار ما برای آنهایی ست که دوست تر می داریم.
همیشه بیشتر از هر کس دیگری مادرم را آزردم.
این روزها با کند ذهنی هرچه تمامتر بعد از این همه سال فهمیده ام که من عاشق مادرم هستم.
کودک شده ام با ز. هر بار که می رود ازنگرانی دیگر هرگز باز نگشتنش بر خود می لرزم.
مثل آن روزهای کودکی که جنگ بود و آژیر قرمز و مادر نبود. و من باز هم می لرزیدم که نکند که...

Saturday, April 16, 2005

دور می شوی از من
ای لحظه
و صدای عقربه هایت
زخم هایم را می نوازد
اینک تنهابا لبانم چه کنم؟
با شبم
با روزم؟
نه دلداده ای نه کاشانه ای،
نه سرپناهی برای زیستن
همه آن چیزها که به آنها دل می بازم
غنی می شوند و طردم می کنند
...

Tuesday, April 05, 2005

من نمیگم که منطق نباید تو زندگی حرف اوّل رو بزنه، شاید باید بزنه. ولی یه چیزی هست، آدم یه قرضی به خودش داره که بالاخره یه روز باید پرداختش کنه. یه جورایی فکر می کنم داره وقتش میشه...

Monday, April 04, 2005

"بهشت و دوزخ پیش داوری خداوند است."
ماری این را گفت و به سرعت گریخت.

Template Design | elnaz.sadr@yahoo.com